عشق یا نفرت

بخاطر دیر کردنم ببخشید اخه یه اتفاقی برام افتاد که نتونستم رمان رو پست کنم امیدوارم از خوندنش لذت ببرید

 

 

دینگ دینگ دینگ دینگ.....(صدای الارم گوشی)

آدرین.اه دوباره باید برم دانشگاه کی حال داره اول صبحی بره دانشگاه تف به اون کسی که دانشگاه رو ساخت اوخ ببخشید یادم رفت خودمو معرفی کنم اسم من آدرین اگراست هستم  ۲۰ سالمه با موهای طلایی وچشمای یشمی پسر شر و شیطون دانشگاه هستم اسم مادرم امیلی اگراست و اسم پدرم گابریل اگراسته یکی از معروف ترین طراحای جهان و من مدل معروف فرانسه هستم. زود بلند شدم یه دوش ده دقیقه ای گرفتم لباسامو پوشیدم کیفمو برداشتم زود سویچ ماشینو برداشتم داشتم از خونمون یا به قول نینو قصرمون میومدم بیرون که مامانم صدام زد

امیلی.آدرین تو که هنوز صبحونه نخوردی

آدرین.نمیخام مامان تو مدرسه یه چی میخورم

امیلی.انقد اون اتا اشغالا رو نخور مریض میشی 

آدرین.باشه مامان من رفتم

آدرین سوار ماشین BMW شد و به سمت دانشگاه حرکت کرد .وقتی به دانشگاه رسید ماشین رو تو پارکینگ دانشگاه پارک کردو به سمت حیاط دانشگاه رفت از دور نینو رو دید که داشت بهش نزدیک میشد (نینو دوست صمیمی منه)

نینو.به به میزاشتی نیم ساعت دیگه میومدی آدرین خان 

آدرین به نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت هشته ساعت هشتو بیست دقیقه کلاس شروع میشد 

آدرین.کوفت نینو بیست دقیقه مونده تا کلاسمون شروع بشه قبلش بیا بریم کافی شاپ دانشگاه یه چی بخورم  خیلی گشنمه

نینو.کارد بخوره به اون شکمت

آدرین. نینوووووووو

نینو .باشه باشه من تسلیم بریم

 

در عمارت ویلسون

خدمتکار.خانم صبحانه آمادس

مرینت که تازه از حموم بیرون اومده بود رو به خدمتکار گفت

مرینت.باشه الان میام

بزارید خودمو معرفی کنم اسم من مرینته نونزده سالمه یه دختر آروم و خجالتی هستم از بچگی همیشه کنار خانوادم بودم از وقتی بدنیا اومدم داداشیام همیشه کنارم بودن من پنج تا داداش دارم که از خودم بزرگ‌ترن  اسماشو از بزرگ تا کوچک به نوبت لوکاس کارلوس الکس کیو و یوکی هستن سنشون از بزرگ به کوچیک27.25.23.22.21هستش داداشیام همیشه هوامو داشتن من هیچوقت مدرسه نرفتم  همیشه تو خونه با معلم خصوصی درس میخونم  چون زیاد آدم اجتماعی نیستم اسم مامانم سابین و اسم بابام تام هست مامانو بابام خیلی نگرانم بودن چون من هیچوقت بجز خانوادم با هیچ کسی حرف یا رفتو امد نمیکنم  بعضی وقتا میبینم مامانم یواشکی شبا گریه میکنه و به بابام میگه. تام من خیلی نگران مرینتم اخه اون بغیر از ما با هیچکس رفتو امد نمیکنه میترسم اون هیچوقت نتونه با بقیه ی مردم ارتباط برقرار کنه و بعدم گلی تو بغل بابام گریه میکرد 

از وقتی اون صحنه رو دیدم تصمیم گرفتم برم دانشگاه وقتی این تصمیممو به خانوادم گفتم همه خیلی تعجب کرده بودن حتی پلکم نمیزدن وقتی که یکم از حالت شوک در اومدن داداشام خیلی با این تصمیمم مخالفت کردن اخه من تا حالا اصلا از برادرام جدا نشده بودم بعد از کلی حرف زدن با داداشیام  راضیشون کردم که با رفتنم مخالفت نکنن وقتی که امتحانات لازمو برای ورود به دانشگاه دادم  دیدم که داداشیام چقدر ناراحت بودن منم ناراحت بودم اما نمیخاستم باعث گریه کردن مادرم بشم 

روزی که جواب آزمونم اومد یخ کردم من تو دانشگاه... تو فرانسه قبول شده بودم  یعنی قرار بود از نیویورک برم فرانسه  موقع رفتنم تو فرودگاه مامان و بابام  و داداشیام کلی گریه کردن اما من با یه لبخند ساختگی بهشون گفتم 

مرینت.مامانی بابایی داداشیا گریه نکنید من زود برمیگردم بعدم همشونو بوسیدمو سوار جت شخصیم شدمو به سمت فرانسه حرکت کردم الان دو ماهی میشه که تو دانشگاه درحال درس خوندنم هر روز تو دانشگاه کلی اذیتم میکردن همه تو مدرسه صدام میکردن دخترک لال زشت چون من تو دانشگاه نه حرف میزدم نه صورتمو نشون میدادم همیشه با کلاهو ماسک میرم دانشگاه درمورد چهرم خب من یه دختر با موهایی به رنگ آبی تیره که آدمو یاد آسمون شب میندازه دارم با چشمایی دریایی که همیشه آروم بود بگذریم

زود اباسامو پوشیدم رفتم پایین صبحونمو خوردم بعدم رفتم دانشگاه دوست داشتم پیاده تا دانشگاه برم نه با ماشین و بادیگاردام اینجوری حس بهتری بهم دس میداد وقتی به دانشگاه رسیدم تعداد کمی از دانش آموزا اومده بودن یه نگاه به ساعتم کردم ساعت هفت و نیم بود زود رفتم تو کلاس نشستم کتابمو باز کردم و شروع کردم به مرور کردن درس چون امروز امتحان داشتیم

زینگگگگگگگ(زنگ کلاس) 

خانم بوستیه(معلم ریاضی) . خب سلام بچه ها صبحتون بخیر  اول حضور غیاب میکنم بعد امتحان میگیرم وقتی خانم بوستیه گفت امتحان صدای اعتراض همه ی کلاس بلند شد یکی میگف خانم نه یکی میگف مگه امروز امتحان داریم وهم همه ها شروع شد که خانم بوستیه گفت 

خانم بوستیه. همگی‌ساکت من قرار بود امروز امتحان بگیرم از هفته ی قبلم اعلام کردم ..مرینت 

وقتی خانم بوستیه اسم مرینتو صدا زد مرینت سرشو بلند کرد که خانم بوستیه با مهربونی گفت. میشه بری به مدیر بگی برگه های امتحانو چاپ کنه وقتی همرو چاپ کرد بیارشون اینجا مرینت سرشو به معنی باشه تکون داد و از جاش بلند شد و به سمت در خروجی کلاس رفت که آدریت تو راه پاش رو جلو پای مرینت گزاشت که باعث افتادن مرینت شد کل کلاس به افتادن مرینت خندیدن آدرینم با تمسخر رو به مرینت گفت.

آدرین.ببخشید ندیدمت خانم لاله بعدم کل کلاش دوباره منفجر شد از خنده مرینت آروم و بدون کمک کسی از زمین بلند شد دماغش خون اومده بود  اما چون ماسک زده بود دیده نمیشد مرینت بی حرف از کلاس خارج شد وبه سمت WCحرکت کرد بعد از بند اومدن خون ریزی دماغش به سمت دفتر مدیر رفت وقتی به دفتر مدیر رسید در زد وقتی اجازه ورود بهش دادن وارد شد مدیر با دیدن مرینت لبخند زد و گفت 

مدیر.کاری داری مرینت  مرینت گوشی اش رو درآورد و تایپ کرد که برای برگه های امتحان اینجا هست و به مدیر نشون داد مدیر گفت 

مدیر صبر کن تا برگه ها چاپ بشن بعد ببرشون  مرینت با تکون دادن حرف مدیر را تایید کرد  وقتی چاپ برگه ها تموم شد مدیر برگه ها را دست مرینت داد و مرینت به سمت کلاس حرکت کرد وقتی به کلاس رسید در زد وقتی خانم بوستیه گفت بفرمایید مرینت وارد کلاس شد و به خانم بوستیه برگه هارو نشون داد خانم بوستیه به مرینت گفت 

خانم بوستیه. برگه هارو بین بچه ها پخش کن 

مرینت آرام برگه های امتحان رو بین بچه ها پخش کرد هر برگه ای که میداد با فشی از طرف بچه ها رو برو میشد اما اون هیچوقت جواب نمیداد وقتی مرینت تمام برگه ها را بین بچه ها پخش کرد درجای خود نشست و شروع به جواب دادن به سوالات امتحان شد هر چند دقیقه صدای پچ پچ بچه ها رو میشنید که درحال تقلب کردن بودن بنظر مرینت امتحان انقدر آسون بود که نیاز به تقلب نداشت  مرینت اولین نفری بود که برگه اش را به خانم بوستیه داد و از کلاس خارج شد  و روی نیمکت دانشگاه که کنار درخت قدیمی و سرسبز قرار داشت نشست 

 

 

 

خب اینم از پارت اول امیدوارم لذت برده باشید  برای پارت بعد ۲۰ تا لایک و کامنت بجز کامنتای خودم